- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
نام زینب میبرم شعرم پریشان میشود نام زینب میبرم این ابر باران میشود نـامِ زینب بُـردم و دریـا مـؤدّب ایـسـتاد باز اقـیـانـوس نا آرام طـوفـان میشود چادرش قدری بتـابد آب میگردد زمین روزها در سایهاش خورشید پنهان میشود در دعا میایستد محراب حیرت میکند از مناجات شبش سلمان مسلمان میشود در مدیـنه سالها زهـرا صدایش میکنند وقت تفسیرش خود جبریل دربان میشود خم نشد زانوی عباسش بجز در پای او تا به محمل میرود اکبر شُتربان میشود یک قـدم خانم بیـاید کـوفه میپـیچـد بهم یک قدم بیبی بکوبد شام ویران میشود واژههایش خطبه شد نهج البلاغه جمع شد خطبه نه تیغ علی انگار عریان میشود کیست این؟ زهرا علی شاید حسن شاید حسین؟ حق بده آئینه از این اوج حیران میشود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
پس از حسین، جهان بر سرش خراب شده برای حـفـظ حـرم، زینب انتخـاب شده ز عصر روز دهم در وداع جانسوزش به خون تشنهلبی، معجرش خضاب شده کسی که داغ دو فـرزند بر جگـر دارد نـشـسـته سـنگ صبـورِ دلِ ربـاب شده چه رفـته بـر دل زینب، کسی نـمیداند دمی کـه وارد مـهـمـانـیِ شــراب شـده اگرچه خطبه خودش خوانده بود اما شهر پُـر از صـدای رسـای ابـوتــراب شـده هـزار مـرتـبه تا روز آخِـرَت، نـفـرین به شام و بـزم می و کوفۀ خـراب شده به صبر عمۀ سادات، شیعه مدیون است که شرح کربوبلا، مانده و کتاب شده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهز برادر در کوفه
میروی نـیـزهنـشـیـنم کمی آهسته برو تا تو را سـیـر بـبـیـنم کمی آهـسته برو از رد بـوسۀ من نـیـزهنـشـینت کـردند اسبها رد شده و نقـش زمـینت کـردند من اسـیر تو شدم مهـر تو در سر دارم لحظهای نیست که چشم از سر تو بردارم همه شب سر زده، خورشید شدی تابیدی روی نی دور سر قـافـله میچـرخـیدی من و یک قافله کودک، همه سیلی خورده خواهـرت آیـنـۀ تـوست، اگـر پـژمـرده جان نمانـدهست حسینم به تنم اما حیف تا حد مـرگ سـپـر شد بـدنـم اما حـیف صورت کودک تو سوخت، خجالت زدهام ضربه او را به زمین دوخت، خجالت زدهام خندهای مست به دنبال عذاب آمده است باز هم حرمله با کاسهای آب آمده است گلهای نیست از این زخم از این تنهایی ما ندیـدیـم در این مـرحـله جز زیـبایی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
در کـنـار عـمـهام داغ فــراوان دیـدهام داغ بـابـا و بــرادر داغ یــاران دیـدهام پیش چشمم یوسف کرب وبلای خویش را در میان چـنـگ گرگان بیـابـان دیـدهام عید قـربـانـی نـبـود امـا مـیـان کـربـلا بارها در پیش چشمم عید قربان دیدهام روی هر نیزه ستاره خودنمایی مینمود بر فـراز نیـزهها ساقی عـطشان دیدهام کوفه و بزم شراب و بیوفاییهای شام خیزران را بر لب شاه شهـیـدان دیدهام وای از شـام بلا و از مـصیبتهای آن در خرابه کودکی زار و پریشان دیدهام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
کوفه را تسخیر کردم با نَفَسهای علی در منِ زینب تـجـلّی کـرده آوای عـلی خطبهای خواندم به لحنِ فاتحِ خیبر سپس فتح کردم کوفه را با لحنِ گویای عـلی زین اَب بودم شدم زینت برای دینِ حق جمع کردم گوهرِ دین را ز دریای علی کارِ من بیداری بیچارگـانِ کوفی است ارثها دارم خدا را شکر از نای علی اسکتوا گفتم همه غرقِ سکوتِ غم شدند یـافـتـم آمـوزههـایم را ز لـبهای عـلی انتـقـامِ خـون سالارم را گرفـتم با کلام زنده کردم مرده را هستم مسیحای علی از ندامت شهر شد یک پارچه اندوه و درد سر فـرود آورد کوفه پای گلهای علی “عـالـمه” دادم لقب چارم ولّی شیعـیان با عـقـیـله بودنم گـشتم مـصّـفای عـلـی سرشکسته نیستم در محضرِ پاکِ حسین خوار کردم خصم را من با مددهای علی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
واردِ کـوفـه شـدم با هـیـبـتی که داشـتم یـادم آمـد از پـدر بـا عـزّتی که داشـتـم روزگاری جایگاهی داشتم در بینِ شهر واردِ کـوفـه شـدم با غـربـتی که داشـتم دورِ من بودند عباس و حسین و مجتبی حال وارد میشوم با صولتی که داشتم قامـتم را هیچکـس تا قبلِ عـاشورا ندید من اسـیـرِ دشـمنـم با عـفـتّـی که داشـتم رقصِ نیزه میکند خولی به پیشِ چشمِ من سوخـتم بدجـور با این حالـتی که داشتم خطبهای باید بخـوانم تا همه نادم شوند خـطبه خواندم با تمامِ قـدرتی که داشتم لحنِ من لحنِ علی شد صحبتم مثلِ علی میروم از شهر با این رحمتی که داشتم
: امتیاز
|
برداشتی آزاد از خطبۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
ای اهـل کـوفه اشک شـما باد مـسـتدام بـا ایـن خـیـانـتی که نـمـودیـد بـر امـام نامـه نـوشـتـهاید بیا ای حـسـین و بعـد شد کـشـتـنش برای شـما بـد ترین مقـام نـیـزه سـوار شد سـر مـهـمانتان چـرا این است رسم معرفت و مردی و مرام از لحظهای که اصغـر تـشنه شهید شد دیگر نمانده خواهش و میلی به هر طعام در گوش ماست نـالۀ (اُسقونیِ) حـسین تـرجـیـح میدهـیم بـمـانـیـم تـشـنـهکـام چـشـمی نـدیـده سایـۀ ما را ولی کـنون هـسـتـیم در مـعـابر و در بیـن ازدحـام با دست بـسته در به درِ کـوچهها شدیم بـر مـا نـمـودهایـد جــفـا جـای احـتـرام دیگـر هـمـیـشگی شده اشـک نـگـاه ما داغ درون سـیـنـۀ مـا شـد عَـلَی الـدَّوام دلهای ماست زخمی یک نیمروز تلخ با مـرگ، زخـم سـیـنۀ ما گـیرد الـتـیام
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
یکتنه در کـربلا غوغا به راه انداخته تـیغِ بُـرّان است، یا زینب نگـاه انداخته با کلامش تیغِ حیدر را برون کرد از نیام دشـمنـش تـسلیم گردیده، سـلاح انداخته مرتضی انگار دارد خطبهخوانی میکند منطقش یک دشت را در اشتباه انداخته مثلِ طوفان خانۀ تزویر را ویران نمود مثلِ شیـری لـرزه بر جانِ سپاه انداخته یک نگاهِ اشکـبار انداخته بر خـیـمهگاه یک نگـاهِ مضطرب بر قـتلگاه انداخته جـانِ زینب از فـراقِ یـار بر لـب آمـده در مصیبت چنگ بر رخسارِ ماه انداخته
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( مناجات اول جلسه)
دلی که خـانـۀ غـیر تو شد حـرم نشود اگر دخـیـل عـلم نیست محـتـرم نـشـود چه سود در نفس آن کسی که یک لحظه به عهد عابس و جون تو هم قسم نشود به زیر قـبه تو را از خـدا طلـب بکـنم خدا کـنـد ز سـرم سـایـۀ تو کـم نـشـود به شاه تیغ علامت قسم که تا دم مرگ سرم به غـیر در خـانـۀ تو خـم نـشـود بهـشت مرثـیهات را به هیچ کس ندهد نصیب گـریهکنت گر بهـشت هم نشود به سـمـت حـائر تو سـیـنهخـیـز میآیـم ز پـا اگـر که بـیـفـتـم، قـدم قـدم نـشـود فدای موی سپیدی که نذر روضه توست حرام، پول سـیاهی که خرج غم نشود تو را به خاطر دِرهم چه دَرهمت کردند به تـیر و نیـزه تو را نامنظـمت کردند
: امتیاز
|
مناجات ماه مُحرّمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
امید دل چرا در جیب غم بُردی سر خود را بیا بنما به عالم روی از گل بهتر خود را چه شبهایی که همچون شمع سوزان تا سحر کردی نثار قبر زهرا اشک چشمان تر خود را بیا ای یوسف گمگـشتۀ مصر ولا مهدی نشان شیعیان ده قبر زهرا مادر خود را بیا با هم بگـریـیم از برای غـربت جدّت که شب بنهاد زیر گل گُل نیلوفر خود را بیا و در کـنار جـسم خـونـین بـرادر بین به زیر تازیـانه عـمّۀ غـم پـرور خود را بیا مگـذار تا جدّت به پیـش خـندۀ دشمن بگیرد در بغل با گریه نعش اکبر خود را بیا از جدّ خود بستان عموی شیرخوارت را که مینوشد به جای شیر خون حنجر خود را بـیا مگـذار جدّت از فـراز نـیـزۀ دشـمن ببیند زیر کعب نیزه، اشک دختر خود را بیا بنگر چگونه عـمّۀ مظلـومهات زینب نهـاده در بیـابان لالـههای پـرپر خود را بیا چشم تر و لبهای خشک تشنگان را بین که گم کردند در دشت بلا آب آور خود را
: امتیاز
|
مناجات ماه مُحرّمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
اشک غریب عاقـبـتـش شرم آشناست بدبخت آن کسی ست که از صاحبش جداست یک عمر از دعای فرج رزق خوردهایم باید وبال گفت به دستی که بیدعاست پایی که نیست در پی تو لنگ میزند دنـبـال تـو دویـدن ما آبـروی مـاسـت از دیگران دوا برسد درد مطلق است دردی اگر ز تو برسد مرهم و دواست هرجور هست پیش تو یکروز میرسیم آقا بگو که خـیـمۀ زهـرائیت کجـاست حـق میدهـیـم دل به دل ما نـمیدهی ما سالهاست عادتمان لاف و ادعاست سجده به غـیر تـربت اعـلی نمیکـنـیم مُهـر قـبول سجـدۀ ما مُهـر کربلاست هرچه زدند باز زجایش تکان نخورد زیـنب کـنار نـیـزۀ آقـای سـرجـداست
: امتیاز
|
مناجات ماه مُحرّمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بر لبـم دارم سلامت یوسف زهـرا سلام چشم من بیآنکه بیند، آن رخ زیبا سلام دل خوشم بر مستحبی که جوابش واجب است آشـنایی که غـریـبی دیـدهای از ما سـلام آل یاسین خوانِ ارکان ظهـورت گشتهام پا بنه بر دیـده، پاسخ گو سلامم را سلام بین مردم هر سلامی را سلامت در پی است چشم بد دور از شما جانت سلامت با سلام نه فقط جمعه که هر روزم شروعش با شماست رو به قـبله هر نـمازم میشـود آقا سـلام به عمویت رفتهای در قد و قامت ای عزیز کی شود چشمم دهد بر آن قدِ رعنا سلام در مدینه یا نجف یا جمکران یا مشهدی یا عـراقی در زیارت بر شما آنجا سلام یاد ما هم باش وقـتی میدهی در کـربلا بر شهید تشنه لب، بر زینب کبری سلام یاد ما کن در زیارت خـواندنِ ناحـیهات میدهی وقـتی برآن قـربانی تـنهـا سلام در فرازیکه سلامت میرسد بر جسم او بی کفن افـتاده پاره پاره در صحرا سلام یا در آنجا که نشـسته، قاتلش بر سینهاش میدهی بر خواهرش بر مادرش زهرا سلام
: امتیاز
|
مناجات ماه مُحرّمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
دارد دوبـاره رنـگ مـیبـازد حـنـایم پـس با چه رویی سـوی تو آقا بـیـایم دریـا تـویی، مولا تویی، آقا تویی تو من دسـت خـالی آمـدم، آقـا ... گـدایم راه گـلـویـم را دوبـاره بـغـض بـسته آقــا بـبـیـن کـه در نـمـیآیـد صــدایـم دستی بکـش بر این دل غربت گرفته شــایـد کــمـی آرام گــردد دردهــایـم پشتم به تو گرم است، از من رو مگردان من بیتو مثل کودکی بیدست و پایم آقا زمـیـن خـورده دوبـاره نـوکـر تو فکری به حالم کن که مشغـول هوایم این حرفها، از روی دلتنگی است آقا بــدجــور دلـتـنـگ اذان کـــربــلایــم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
دست بر دامان آن زن میشوم کز شوکتش قـرنها افتاده هر مردی به پای عـزّتش قدر اگر زهراست! قدر فاطمه این دختر است باخبر هرگـز نباشد هیچکس از قـیمتـش با همان دستی که آتش را گرفت از خیمهها آبرو بـخـشـیـده ابـراهـیـم را بـا مـلـتـش آستینپاره نه با خود ذولفقار آورده است کاخ اسـتبداد را ویـران کـند با قـدرتش! مینویسند عالمان از معجزات خطبهاش مینـشیـنند اولیا هر روز پای صحـبتـش سوختن پای حسین از واجبات زینب است او بلا را میخـرد هر قدر باشد قـیمتـش بین این بزم عزا هرکس حسینی میشود مطـمئناً بوده با امـضای زینب دعـوتش چادرش را بر کمر میبـنـند و بالای تل منتـظر میایـسـتد پس کی بیاید نوبـتـش سهم آبـش را مـیان بچهها تـقـسیـم کـرد تشنهتر بود از همه حرفی نمیزد از عطش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
در برت تقدیم جان میخواستم اما نشد چون کبـوتر آشیان میخواستم اما نشد تا کنم گریه به یک زخم از هزاران زخم تو روضهای فوق زمان میخواستم اما نشد زخم و خاک و آفتاب و خیمۀ غارت شده من بـرایت سایـبان میخـواستم اما نشد تا به جای تو لگد کوب سواران میشدم من هزاران جان ز حق میخواستم اما نشد دور تا از محـمل زینب کند نامحرمان غرش یک پهلـوان میخواستم اما نشد تا که شاید لحـظۀ آخر به پایت دق کنم مهلـتی از سـاربان میخـواستم اما نشد غسل و کفن و دفن و تشیع ات بماند آه من بر سرت سنگ نشان میخواستم اما نشد نه عمامه نه عبا خاتم نه در وقت سفر از لبِ لعـلت اذان میخـواسـتم اما نشد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
تا تو بـودی، نـفـسِ آیـنـه دلـگـیر نـبود در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود بیتو اما، نتوان گفت که بر من چه گذشت از دلم پرس که اینگونه زمینگیر نبود آه از درد اسیری که به همراهی اشک جز صدای جرس و نـالـۀ زنجـیر نبود با تو میخـواسـتم از کـربـبلا برگـردم با تو بودن، چه کنم، آه، که تقدیر نبود گرچه با اشک مرا از تو جدا میکردند رفـتنم را تو ببخـشای، که تقصیر نبود خواسـتم جای پدر، بر بدنت بوسه زنم به تنت جـز اثـر بـوسـۀ شـمـشـیر نبود مردمی عهد شکـستـند که گوش دلشان آنقَـدَر سـنگ، که امید به تـأثـیـر نبود لحظهای کاش! پس از داغ مرا میدیدی تا ببینی که چنین، خواهر تو پیـر نبود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در خروج از کربلا
کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده کیست این زن، اینکه با تیغ زبان آتشینش روبهروی صاحبان سبحه و زر ایستاده گرچه از دشمن فراوان زخم خورده داغ دیده مـثـل کـوهـی بـاز هم اللهاکـبـر، ایسـتاده گاه بالای سر سرهای بیتن گریه کرده گـاه بـالای سرِ تـنهای بیسـر ایـسـتاده در کلامش خشم و آرامش تو گویی توأمانند آری آری آن طرف انگار حیدر ایستاده کیست این زن، زینب کبراست یا زهرای ثانی اینکه در این مسجد بیبام و بیدر ایستاده زن مگو، بنتالجلال اختالوقاری آسمانی مثل کوه محـکـمی پشت بـرادر ایسـتاده با وجود آن همه زخم زبان از اهل کوفه راستقـامت عـین عـباس دلاور ایستاده خم به ابرویش نیامد از ملامتهای دشمن بر سر حکـم الهـی چون پیـمبـر ایستاده کیست این زن، اینکه چون سروی میان آتش و دود با وجـود آن هـمـه داغ مـکـرر ایـسـتاده شام، تاریک است و خیل کوفیان در شب شناور زینب اما مثـل ماهی روی منبر ایستاده زینب است این دختر حیدر که از مردان عالم آری آری، یک سر و گردن فراتر ایستاده پرچـم شاه شـهـیدان تا ابـد بـالاست بـالا بر سر پیمان خود تا صبح محشر ایستاده
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام زین العابدین علیهالسلام
بیرون زده از خیمه چه نوری، چه امامی بیرون زده در روز، عجـب ماه تمامی مـیآیــد و در راه قــیــامــاً و قــعـــودا گامی به زمین خورده و برخاسته گامی میآید و پیـشانی او صبـح، چه صبحی میآید و پیـش نظرش شام... چه شامی شـمـشـیر به دست آمده لـبـیک بـگـویـد بیآنکه بگـویـد پـدر از جـنگ، کـلامی او تشنۀ سیب است، چه سیبی، چه نصیبی این بوی حبیب است، چه عطری، چه مشامی یک مرد به جا مانده، چه آغـاز غریبی یک مرد به جا مانده، عجب حسن ختامی دلها همه هـستـند اسیـرش، چه اسیری با تشنه لبان دم زدن از آب، عذاب است شرمنـدهام از رویت اگر قافیه آب است شرمـندهام از روی تو تنها نه فـقـط من از شرم تو بر صورت خورشید، نقاب است زینب سـر بـالـین تو با گـریـه نـشـسـته تر کردن پـیـشـانی بـیـمار، ثـواب است در خـیمه برای عـطشت نیست جـوابی از خیمه که بیرون بروی تیر جواب است درد تو به تـشـریح، مـضـامـین مـقـاتـل آه تو به تفسیر، خودش چند کتاب است چشمان تو بستهست، عجب روضۀ بازی! ای هر سـخـنـت هر عـمـلت آیـۀ قـرآن ای کـوثر جاری شده در سـورۀ انـسان هـر سجـدۀ تو یک شب یـلـدای خـلایق هر ذکر تو یک سنگ به پیشانی شیطان در گودی و بر نیزه و در طشت چه دیدی؟ ای موی تو هر سال در این مـاه پریشان بر پشت شتر، در غل و زنجیر چه دیدی؟ ای بی سر و سامان شدۀ سر به گریبان! در قصر چه کردند؟ چه دیدی؟ چه شنیدی؟ ای روضۀ سر بسته در این مصرع عریان! افـتادهای از پـشـت شتـر از غـم سرها؟
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
هستیاش را داد تا محفوظ باشد معجرش مثـل کـوهی ماند پای اعـتـقاد و بـاورش وقت بیرون رفتن از خانه، حسین و مجتبی با یـل اُمُّ الـبـنـین بـودند در دور و برش هـاجر و آسـیـه را دیـدم که میآموخـتـند با چه شوقی درس عفّت را به پای منبرش دختر نور است این بانو و بیشک آفتاب میشود مانند شمعی بیرمق در محضرش اسم او ذکر شب و روز همه آئینههاست عـصمت الله است این آئـینه نام دیگرش حضرت زهرای اطهر مظهر حُجب و حیاست ارث برده این عقیله حُجب را از مادرش حضرت زهرای اطهر آنکه پیش کور هم چادرش را برنخواهد داشت از روی سرش هر کسی در این جهان از عفتش دم میزند یا به زهرا اقتدا کرده ست یا بر دخترش
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام زین العابدین علیهالسلام
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟ خدا او را به بزم عشقبازی شعلهور میخواست علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر علی از شعله سوزانتر، علی بودن هنر میخواست نباید شعلۀ این ماجرا یک لحـظه بنـشیند عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر میخواست به پاهای کبوتر نامهای از جنس زنجیر است که فریاد بلند تشنگان، پیغامبر میخواست مصیبت تازه بعد از کربلا آغاز شد یعنی به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر میخواست امامت را زنی با جان و دل میبرد آهسته که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر میخواست پدر لبتشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر صدای شرشر باران چه از جان پسر میخواست غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش که استعلام حقانیتش را از حجر میخواست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام زین العابدین علیهالسلام
طنین «آیۀ تطهـیر» در صدایش بود مـدیـنـه تـشـنـۀ تـکـرار ربّـنـایش بود صحیفهای که سراسر شعور و شیداییست حدیث سلـسـله گـیـسوی آشـنایش بود گرفته بود صبـورانه صبر را در بر همیشه آینه مجـذوب سجـدههایش بود حدیث تشنگی و آب را مپـرس از او که عـهـدنـامۀ عُـشّـاق کربـلایش بود اگر چه آب روان بود مَـهـر مادر او چه شد که آینهگردان غصههایش بود چگونه لب بگشاید به یک تبـسم سبز کسی که حادثهای سرخ پابهپایش بود
: امتیاز
|